چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده اند. دو ساعت گذشته و هنوز ی سوم تریلی هم خالی نشده ، عرق از سر و صورتشان می ریزد.
یک بسیجی لاغر و کم سن و سال می آید مشغول می شود. ظهر است که کار تمام میشود. سرباز ها پی فرمانده می گردند تا رسید را امضا کند. همان بنده خدا ، عرق دستش را با شلوار پاک می کند و رسید را می گیرد و امضا می کند.
سلام دوستان....
از این که به وبلاگ بنده حقیر سر زدید بسیار ممنونم.
در این وبلاگ نگاهی مختصر بر زندگی شهدا می اندازیم.
فقط و فقط میتوان گفت:(( شهدا شرمنده ایم.....))